و خدا زن را آفرید ...

!!! عاشیقیزم

عاشق و دوستار همه و همه ام

هنگامی که خدا زن را آفرید به من گفت :
" این زن است. وقتی با او روبرو شدی ، مراقب باش که ...  "
اما هنوز خدا جمله اش را تمام نکرده بود که شیخ مکار سخن او را قطع کرد و چنین گفت: " بله وقتی با زن روبرو شدی مراقب باش که به او نگاه نکنی . سرت را به زیر افکن تا افسون افسانه ی گیسوانش نگردی و مفتون فتنه ی چشمانش نشوی که از آنها شیاطین میبارند. گوشهایت را ببند تا طنین صدای سحرانگیزش را نشنوی که مسحور شیطان میشوی . از او حذر کن که یار و همدم ابلیس است. مبادا فریب او را بخوری که خدا در آتش قهرت میسوزاند و به چاه ویل سرنگونت میکند ... مراقب باش " !

و من بی آنکه بپرسم پس چرا خداوند زن را آفرید ، گفتم : " به چشم " 
شیخ اندیشه ام را خواند و نهیبم زد که : " خلقت زن به قصد امتحان تو بوده است و این از لطف خداست در حق تو . پس شکر کن و هیچ مگو… "  گفتم : " به چشم "   

در چشم بر هم زدنی هزاران سال گذشت و من هرگز زن را ندیدم ، به چشمانش ننگریستم و آوایش را نشنیدم . چقدر دوست میداشتم بر موجی که مرا به سوی او میخواند بنشینم ، اما از خوف آتش قهر و چاه ویل باز میگریختم .
هزاران سال گذشت و من خسته و فرسوده از احساس ناشی از نیاز به چیزی یا کسی که نمیشناختم اما حضورش را و نیاز به وجودش را حس می کردم . دیگر تحمل نداشتم ٬ پاهایم سست شد ٬ بر زمین زانو زدم و گریستم . نمیدانستم چرا ؟
قطره اشکی از چشمانم جاری شد و در پیش پایم به زمین نشست. به خدا نگاهی کردم مثل همیشه لبخندی با شکوه بر لب داشت و مثل همیشه بی آنکه حرفی بزنم و دردم را بگویم ، میدانست ...

با لبخند گفت:  
" این زن است . وقتی با او روبرو شدی مراقب باش که او داروی درد توست .
بدون او تو غیرکاملی ! مبادا قدرش را ندانی و حرمتش را بشکنی که او بسیار شکننده است . من او را آیت پروردگاریم برای تو قرار دادم . نمیبینی که در بطن وجودش موجودی را میپرورد ؟ من آیات جمالم را در وجود او به نمایش درآورده ام . پس اگر تو تحمل و ظرفیت دیدار زیبایی مطلق را نداری به چشمانش نگاه نکن ، گیسوانش را نظر میانداز و حرمت حریم صوتش را حفظ کن تا خودم تو را مهیای این دیدار کنم ."

من اشکریزان و حیران خدا را نگریستم . پرسیدم : " پس چرا مرا به آتش قهر و چاه ویل تهدید کردی ؟ "
خدا گفت : " من ؟ "
فریاد زدم : " شیخ آن حرفها را زد و تو سکوت کردی . اگر راضی به گفته هایش نبودی چرا حرفی نزدی ؟ "
خدا بازهم صبورانه و با لبخند همیشگی گفت : " من سکوت نکردم ، اما تو ترجیح دادی صدای شیخ را بشنوی و نه آوای مرا ... "
و من در گوشه ای دیدم شیخ دارد همچنان حرفهای پیشینش را تکرار میکند ...


باید گاهی سکوت کنیم ، شاید خدا هم حرفی برای گفتن داشته باشد !

 

 

مطلب ارسالی دوست عزیز همراز



نظرات شما عزیزان:

aylar
ساعت23:15---11 دی 1390
va khoda goft moragebe banooyat bash

aylar
ساعت23:14---11 دی 1390
va khoda goft moragebe banooyat bash

دنيا
ساعت14:48---5 دی 1390
سلام وب قشنگي داريد و مطالب تون هم زيباست من لينك ات كردم

HADIS
ساعت11:20---25 آذر 1390
سلام آقا بشار
من وبلاگتون رو خیلی دوست دارم...
با تموم وب هایی که تاحالا رفتم فرق داره...
اومدم ببینم آپ هستید که..
راستی من امتحانام شروع شده...
امیدوارم تو دعا هاتون منو فراموش نکنید...
امسال کنکور دارم .. خودتون بهتر میدونید... که چقدر سخته..
ممنون...
فعلا...


امیدرضا
ساعت13:49---18 آذر 1390
سلام بشار جان خوبی؟به جان خودم ادرست رو نمیدونستم چیه؟تا اومدم ایمیلت دیدم نوشتی بشار اومدم زدم وگرفتچه خبر از تبریز سرماش.ما جنوبیا که رابطمون با سرما توسط طبیعت فاکتور گرفته شده.من بهت بگم ما بعضی شبا اسپیلت رو میزنیم رو کولر خندت نمیگیره

خوب گرمه دیگه چیکارش میشه کرد.خیلی دوست دارم.التماس دعا


ع
ساعت12:32---18 آذر 1390
سلام دوست گلم واقعا شرمندتم ببخشيد كه نميتونم به وبت سربزنم قول ميدم زودزود بهت سربزنم ازاينكه هميشه يادم ميكني واقعا ممنونم ممنون

HADIS
ساعت11:40---18 آذر 1390
سلام
آپ فوق العاده ای بود...:
D
منم آپممممممممممم
منتظر نظرای قشنگتون هستم..


asma
ساعت16:02---17 آذر 1390
خیلی بابا با معرفتی با این که من نیستم بیام وبت بازم اخر اخر معرفتی ممنون دوست مجازی من

Λl0ηΞ B0y
ساعت14:27---17 آذر 1390

نــامــت
را ... خــاطـراتــت را
بــو سـه هـایــت را
و لـمـس ِ حـس ِ
بــودنـت را
هـمـه ُهـمه را ، بــه دسـت سـرد بــاد سپـُـردم!
یــــادم تـــو را فـــــــرامــــــــوش


Λl0ηΞ B0y
ساعت14:26---17 آذر 1390

نــامــت
را ... خــاطـراتــت را
بــو سـه هـایــت را
و لـمـس ِ حـس ِ
بــودنـت را
هـمـه ُهـمه را ، بــه دسـت سـرد بــاد سپـُـردم!
یــــادم تـــو را فـــــــرامــــــــوش


نسيبه
ساعت12:26---17 آذر 1390
سلام برادر خوبم ممنونم كه به يادم بوديدجمله هايي كه تو نظراتتون نوشته بوديد خيلي قشنگ بودند

پردیس
ساعت11:54---17 آذر 1390
زندگی واژه ای است که پاک نمیشود ونمی توان ان رازندگی نوشت برای همین می گویند کاش زندگی چاپ دوم داشت تا بتوان غلط های انرا پاک کرد این رابدان که زندگی مانند کاغذ سفیدی است که با اعمال ما سیاه ومملوئ از خط خط های ما

مـریــم
ساعت10:59---17 آذر 1390

اندوه تازه ای نیست ..... دلسپردگی های مدام من و خط خطی های تو روی قلبم ... زیر خط خطی هایت شاید قلبم را محو كنی .... عشقم را چه میكنی؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!


مـریــم
ساعت10:58---17 آذر 1390

بگو تا بنویسم ...

مثل همیشه

وقتی همه چیز

با نگاه تو آغاز می شود ؛

وقتی

تنها با چشمهایت

نوازشم می کنی ،

دلم

اسیر هزار عاشقانه می شود....


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در 17 / 9 / 1390برچسب:,ساعت 10:48 توسط بشار|


آخرين مطالب
» سلام عزیزان
» گل صداقت
» دنیا
» دیدار
» عشق
» عیب کار
» محرم اسرار بودن قابلیت می خواهد ...
» آسمان آبی
» یلدا
» چه حاصل
» بیچاره عاشیق
» جاده های عشق
» غروب
» و خدا زن را آفرید ...
» بیایید جواب تصدیق دعاهایمان را بفرستیم !!!
» ایام سوگ و ماتم سیدالشهدا تسلیت باد
» صوفی و خرش
» چه چیزی با ارزش تر است ؟
» بنام الله ...
» اول محرم هزار و چهار صد و سی و سه

Design By : Pichak